رهایم مکن، ای که افکندیم در زمانه
به دریای عشقی چنین سرکش و بیکرانه
مرا اینچنین مست ،مگذار،مگذارومگذر
که شب تار ومن مست وگم گشته خانه
تو آن سان خرابم نمودی ،که دیگر خدارا
نیابد کسی ره ،در این تیره گون آشیانه
رهایم مکن ،ای که در کلبه سینه من
نفس گشتی و میدمی،میدمی جاودانه
ندارم مجال دمی گریه کردن، دریغا
کجایی تو ای شب ،شب عاشقانه
تو آن ارغوانی می شاعرانی ،تو شعری
ترا خواهم وگوشه خلوتی شاعرانه